سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 89 آبان 22 , ساعت 7:18 عصر

فریاد

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی جانسوز.


هر طرف میسوزد این آتش،


پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود.


من به هر سو میدوم گریان،


ر لهیب آتش پر دود؛

 

 و زمیان خنده‌هایم، تلخ،


و خروش گریه‌ام، ناشاد،


از درون خستهء سوزان،


می کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

 

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی بیرحم.


همچنان میسوزد این آتش،


نقش‌هائی را که من بستم بخون دل،


بر سر و چشم در و دیوار،


در شب رسوای بی ساحل.

 

وای بر من، سوزد و سوزد


غنچه‌هائی را که پروردم به دشواری.


در دهان گود گلدانها،


روزهای سخت بیماری.

 

از فراز بامهاشان، شاد،


دشمنانم موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب،


بر من آتش بجان ناظر.


در پناه این مشبک شب.


من بهر سو میدوم، گریان از این بیداد.


می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

 

وای بر من، همچنان میسوزد این آتش


آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛


و آنچه دارد منظر و ایوان.


من بدستان پر از تاول


اینطرف را میکنم خاموش،


وز لهیب آن روم از هوش؛


زآن دگر سو شعله برخیزد، بگردش دود.


تا سحرگاهان، که میداند، که بود من شود نابود.


خفته‌اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر،


صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر؛


وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب،


مهربان همسایگانم از پی امداد؟


سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد.


می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!    

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ